نویسنده: دکتر کمال پولادی




 

ارسطو (322-384 ق.م) در سال 384 قبل از میلاد در شمال یونان متولد شد. خانواده اش متمول و پدرش پزشک پادشاه مقدونی بود. در سال 367 ق.م در سن 17 سالگی به آکادمی افلاطون رفت و در آنجا به مدت 20 سال در نزد افلاطون به تحصیل، تحقیق و احتمالاً تدریس مشغول بود. بعد از مرگ استاد آکادمی را ترک کرد و مدتی در آخه مشغول تحقیقات بود. آنگاه شاه مقدونی او را برای تعلیم پسرش اسکندر به مقدونیه دعوت کرد. حدود دوازده سال را از سن 37 سالگی تا 49 سالگی در آنجا گذراند. آنگاه به آتن برگشت و در آنجا مدرسه خود به نام لسیوم را بنا گذاشت و تا سن 62 سالگی در آنجا به تدریس و تحقیق و تربیت شاگردان پرداخت.
علائق مطالعاتی ارسطو بسیار گسترده بود و رشته هایی چون زیست شناسی، روانشناسی، اخلاق، منطق، فلسفه و سیاست را دربر می گرفت. او از شیوه افلاطونی فاصله گرفت و به مطالعات تجربی روی آورد. از جمله در سیاست بیش از 150 قانون اساسی یا در واقع رژیم حکومتی را به اتفاق شاگردانش مورد بررسی قرار داد. کتابهای سیاست و اخلاق نیکوماخوسی از مهمترین نوشته های او در سیاست است. کتاب سیاست در مورد نحوه ی پیدایش دولت و انواع نظامهای سیاسی و کتاب اخلاق نیکوماخوسی در علم اخلاق است. این دو کتاب از دو مسیر متفاوت در یک نقطه که می توان آن را میانه روی نامید به هم می رسند.
فلسفه سیاسی ارسطو با دیدگاه وجود شناسی و معرفت شناسی او مرتبط است. ارسطو فلسفه اش را با نقد نظریه مثل افلاطون شروع می کند. استنتاجهای افلاطون در حوزه ی اندیشه سیاسی، از نظریه مثل گرفته شده بود. افلاطون معتقد بود دولت خوب را تنها با شناخت آنچه همیشه خیر و همیشه حقیقی است می توان بنا کرد. جهان محسوسات در واقع جهان تغییر و جهان سایه هاست. پس اول باید به اعیان ثابت یا مثل، که حقیقت ثابت جهان محسوسات متغیر است، برسیم تا بتوانیم سیاست درست را مستقر کنیم. بدون دستیابی به اعیان ثابت هر سیاستی خشت بر آب زدن است. بنا به این نظریه هر موجود واقعی از آن جهت واقعی است که سهمی از نمونه اصلی یعنی نسخه واقعی و ثابت را در خود دارد. این اعیان ثابت - مُثب - را نمی توان لمس کرد بلکه با عقل می توان آن را شناخت. مثال تمام مثالها «خیر مطلق» است که خاستگاه ازلی کل هستی است. فیلسوف پس از عبور از جهان سایه ها به عالم مثل می تواند به سرچشمه بقا برسد و تنها اوست که می تواند جامعه را به بهترین وجه سامان دهد. دولتشهر نیز مثل هر پدیده ی محسوس دیگر مثالی دارد. برای ساختن دولتشهر خوب باید مثال دولتشهر را شناخت. این دولتشهر ایدالی در کتاب جمهور به تفصیل تشریح شده است.
ارسطو نظریه مثل افلاطون را رد می کند و به جای آن نظریه جوهر و علتهای چهارگانه (علت غایی، علت فاعلی علت صوری و علت مادی) را تدوین می کند. او به جای تأمل جدلی در مورد مثل به مطالعه تجربی روی می آورد و به جای جستجوی بهترین دولت آرمانی به مطالعه در بهترین دولتهای عملی در شرایط انضمامی می پردازد.
مطالعه ی ارسطو با عزیمت از علتهای چهارگانه به اکتشاف در منشاء دولت، غایت دولت و ساختار دولت منجر می شود. ارسطو به مطالعه در نحوه ی پیدایی دولتشهر می پردازد و بعد می پرسد که دولتشهر برای چه پیدا شده است و به این نتیجه می رسد که دولت (یا دولتشهر) برای تحقق بالاترین ظرفیتهای وجودی انسان و برای سعادت پدید آمده است. در پرسش از سعادت به اینجا می رسد که جوهر سعادت فضیلت است و فضیلت با معرفت و تربیت به دست می آید. پس غایت دولتشهر زندگی عقلانی است. ارسطو عقل را به عقل نظری و عقل عملی تقسیم می کند و سیاست را در حیطه عقل عملی قرار می دهد. او ضمن طرح یک دولت ایدالی (به شیوه افلاطون) بخش عمده کار خود را در جستجوی بهترین دولتها در شرایط گوناگون و سرانجام بهترین دولت عملی برای تمام شرایط صرف می کند. به این ترتیب است که نظامهای اشرافی، الیگارشی، دموکراسی و تقسیمات گوناگون هر یک از آنها را مورد بررسی قرار می دهد و در نهایت به نظام پولیتی که نوعی نظام مختلط و یک جمهوری معتدل است به عنوان حد وسط بین دموکراسی و الیگارشی می رسد. او در اخلاق نیکوماخوسی به شیوه دیگری و از مسیر دیگری به مطلوبیت حد وسط راه می برد.

شیوه مطالعه نظامها

روش ارسطو، برخلاف شیوه افلاطون متکی بر مشاهده تجربی بود. ارسطو هم در مورد برترین خیر سیاسی و هم هنگام تشریح سیاست عملی در بنیاد کار خود بر تجربه گرایی تکیه دارد. بر همین اساس بسیاری ارسطو را بنیان گذار علم سیاست به شمار می آورند. چنانکه خواهیم دید بعداً ماکیاولی و هابز هر یک مدعی شدند که بنیان گذار واقعی علمی سیاست آنها هستند. آنها دلیل این داعیه خود را چنین ذکر می کردند که پیشینیان به مسایل سیاسی آن طور که باید باشد پرداخته اند (به بیان دیگر به ایدالها تکیه کرده اند) نه آن طور که هست. اما چنانکه در اینجا خواهیم گفت ادعای ماکیاولی و هابز گرچه کاملاً بی پایه نیست اما در کل قابل پذیرش نیست. ارسطو به مطالعه در سیاست از دو زاویه، هم آن طور که هست توجه کرده است و هم آن طور که باید باشد. هم بهترین دولت آرمانی را طرح کرده است و هم به مطالعه بهترین نظامها در شرایط معین پرداخته است. بنابراین اگر بخواهیم در بنیان گذاری علم سیاست تکیه را روی واژه علم و شیوه علمی بگذاریم می توانیم ارسطو را بنیان گذار علم سیاست بدانیم.
ارسطو دولت را مثل هر پدیده ای براساس علتهای چهارگانه مورد مطالعه قرار می دهد. نخستین علت «علت غایی» است. برای ارزیابی هر چیز باید به غایت آن چیز رجوع کنیم، یعنی بپرسیم که برای چه ساخته شده است. مثلاً غایت خودکار نوشتن با آن است. غایت یک چیز را می توان با مشاهده ی تجربی تعین کرد اما این مشاهده نباید به یک مقطع یا روی یک نقطه متوقف شود بلکه باید تمام دوره ی پدید آمدن و از بین رفتن آن را دربر گیرد. این شیوه ی مشاهده هم صورت بالقوه و هم صورت بالفعل آن چیز را ملاحظه می کند. پس یکی از شیوه های درک یک پدرده این است که ببینیم آن پدیده چه می خواهد بشود و غایت آن چیست. این شیوه ارسطو بعداً در شیوه ی هگل و پیروانش جایگاه مهمی بدست آورد (که با آن بعداً آشنا خواهیم شد). پس یکی از راه های شناخت دولتشهر (یا دولت) به عنوان موضوع اصلی مطالعه ارسطو (به عنوان یکی از نظریه پردازان دوره ی دولتشهری) این است که ببینیم دولتشهر برای چه غایت و کاری ساخته شده است.
دومین روش درک یک چیز بررسی «علت صوری» آن است. هر چیزی ساختار قابل مشاهده ای دارد که نشان دهنده طبقه یا دسته ایست که آن چیز به آن تعلق دارد. وقتی براساس شیوه قانونگذاری، مشارکت مردم و نحوه ی اداره یک نظام به طبقه بندی آن نظام می پردازیم (مثلاً دموکراسی، استبدادی) در واقع به شناخت آن نظام برحسب علت صوری اقدام کرده ایم. علت صوری، از نظر ارسطو، هستی یک چیز را مشخص می کند. اگر علت غایی به چرایی یک پدیده پاسخ می دهد، علت صورتی به چیستی آن پاسخ می دهد.
بعد از پرسش از «چرایی» و «چیستیِ» یک پدیده به «چونی» آن می رسیم. پرسش از «چونی» یک پدیده پرسش از «علت فاعلی» آن است، یعنی اینکه به واسطه چه فرآیندی یک پدیده به سوی یک غایت خاص و صورت خاص حرکت کرده است. علت فاعلی مقدم بر علت غایی و علت صوری است. سرانجام برای درک هر چیز یک سطح دیگر از شناخت باقی می ماند. این سطح مربوط می شود به این پرسش که «از چه» به وجود آمده است. این پرسش به «علت مادی» پدیده مربوط می شود. درخت گردو از دانه بلوط پدید نمی آید. به همین ترتیب نظام ارزشی و قانونی جامعه نیز از طبقاتی که آن جامعه را می سازند شکل می گیرد. در یک دولتشهر که اساساً از کارگران و تهیدستان تشکیل یافته است یا در دولتی که در سیطره ی توانگران است نمی توان یک نظام سالم پدید آورد. برای یک نظام سالم باید تعادلی در وضع طبقاتی شهر وجود داشته باشد.
همه پدیده ها در حال «شدن» هستند. شدن به فعل درآمدن قوه ای است که در چیزها است. وقتی ما به چهار پرسش شامل «چه» (علت فاعلی)، «چرا» (علت غایی)، «چگونه» (علت صوری) و «از چه» (علت مادی) یک چیز پاسخ دادیم آن پدیده را به درستی درک کرده ایم. برای درک نظامهای سیاسی و دولتها و دولتشهرها نیز باید به همین شیوه ی عمل کنیم. ارسطو مطالعه خود را به همین شیوه سازمان می دهد.

ماهیت دولتشهر

دولتشهر، محور بحثهای سیاسی ارسطو است. بنیاد هر بحثی در مورد دولتشهر این است که بدانیم دولت چگونه و برای چه به وجود آمده است. ارسطو دولت یا دولتشهر را (که ما در این بحث یکسان می گیریم) هم بر مبنای علت فاعلی (چگونه) و هم بر مبنای علت غایی (برای چه) مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهد و بر مبنای این تحلیل به این نتیجه می رسد که دولت «امری طبیعی» است. ارسطو در نهایت انسان را موجودی سیاسی به شماره می آورد که برحسب طبیعتش باید در دولتشهر زندگی کند.

منشاء دولت

افلاطون بحثش را از نحوه ی پیدایش دولتشهر آغاز می کند. به نظر او در شیوه اصلی در پیوند انسانها وجود دارد یکی پیوند مرد و زن برای تولید مثل و دیگر پیوند ارباب و «برده طبیعی» برای محافظت متقابل (که درباره آن بعداً توضیح بیشتری می دهیم). از این دو پیوند خانواده ساخته می شود. از پیوند و تجمع خانواده ها دهکده ها پدید می آید و از پیوند دهکده ها شهر (یا پولیس در مفهوم یونانی) شکل می گیرد. شکلهای نخستین، مثل دهکده و خانواده، خودکفا نیستند و برای خودکفا شدن باید به مرحله ای بالاتر یعنی به سوی غایت خود پیش بروند.
دولتشهره از آغاز حیات بشر وجود نداشته است. پیوندهای خانوادگی و جماعتهای اولیه ی روستایی مراحلی است که نظام زندگی برای رسیدن به دولتشهر از آنها گذر کرده است. پس خانواده، دهکده و دولتشهر توالی یک تحول تاریخی است. این شناخت ما را به علت فاعلی پیدایش دولتشهر می رساند. اما می توان از غایت این حرکت نیز پرسید، یعنی پرسید که به چه منظوری دولتشهر پدید آمده است؟ پاسخ این پرسش این است که این سیر و تحول برای تحقق بالاترین ظرفیت جامعه انسانی در حرکت به سوی سعادت صورت می گیرد. در هر سطحی از تحول سهمی از سعادت وجود دارد و بالاترین سهم سعادت در دولتشهر جمع می آید. هدف زندگی فقط بودن نیست بلکه به بودن است. دولتشهر اوج مسیر حرکت از تجمعات پیشین به تجمعات متکامل است که غایت تجمعات پیشین را تشکیل می دهند.
از نظر ارسطو، همچنانکه از نظر افلاطون، دولت امری طبیعی است. پرسش این است که چرا دولت امری طبیعی است و چرا انسان موجودی سیاسی است. آیا نیازهای انسان نیست که او را به تجمعات گوناگون از پایین تا بالا سوق می دهد؟ اجازه بدهید این پرسش را بیشتر بکاویم.

چرا دولت امری طبیعی است؟

به نظر ارسطو دولت از دو جهت امری طبیعی است: یکی از جهت علت پیدایش آن و دیگر از جهت غایت سیر تکامل آن. علت پیدایش دولت طبیعی است زیرا (الف) - با نیاز طبیعی زن و مرد برای تولید مثل و برده و ارباب برای حمایت متقابل مرتبط است و (ب) غایت طبیعی همه اجتماعات پیشین است. افلاطون از جمله فلاسفه ایست که طبیعت هر چیز را در غایت نهایی و صورت نهایی آن می بیند. چون سیر نهایی اجتماعات انسان و صورت نهایی این اجتماعات دولتشهر است دولتشهر از این جهت و در این وجه خود نیز طبیعی است. وقتی ارسطو می گوید انسان موجودی سیاسی است یعنی برحسب طبیعت خود برای زندگی در دولتشهر ساخته شده است. افلاطون نیز منشاء دولت را طبیعی می دانست. استدلال او با دلیل اول ارسطو همخوانی دارد، اما دلیل دوم ارسطو خاص فلسفه ارسطو است. اینکه طبیعت هر چیز در غایت و صورت نهایی آن متجلی می شود شیوه ای از تحلیل است که بعدها اندیشمندانی مثل هگل، روسو و کانت از آن در نظام فکری خود استفاده کردند. مفهوم غایت شناسی به عنوان یک رویکرد معرفتی و گرایش فلسفی از اینجا پدید آمد.

دیدگاه ارگانیکی (انداموارگی)

این تحلیل ارسطو به اینجا می رسد که دولت یک کل انداموار است و فرد فقط یک جز از این کل است. رابطه بین فرد و دولت مثل رابطه یک عضو از یک پیکره ی زنده است. در یک پیکره زنده ی یک عضو جدا از کل آن پیکره هویت و جایگاهی ندارد. مثلاً دستی را در نظر بگیرید که از بدن یک موجود جداست. آیا آن دست جدا از بدن می تواند اصلاً دست باشد؟ بی شک این عضو که ارتباطش با کل قطع شده است دیگر هیچ چیز جز یک شی بی معنا نیست. یونانیان فرد را بیرون از دولتشهر نمی توانستند به تصور آورند. دیدگاه ارکانیگی ارسطو برای او اتهام گرایش تمامت خواهی را (چنان که برای افلاطون) ایجاد کرده است.

فضیلت به عنوان جوهر سعادت

دولتشهر یک اجتماع کامل است که شکل های پیشین به سمت آن حرکت می کنند. نخستین اصل یک جامعه کامل خودسامانی، خودبسندگی و قایم به ذات بودن آن است. جوامع پیشین همه ناقص اند. اما دولتشهر همه چیز را برای سعادت اعضا در خود دارد. سعادت تنها به معنی ایمنی و رفاه مادی نیست. اگر دولتشهر تنها برای رفاه و امنیت باشد می توان گفت بسیاری از اتحادیه ها و گروه های حرفه ای همطراز دولت اند. هدف خاص دولتشهر پرورش مردمانی خوب است. برای اینکه ببینیم چه چیزی برای انسان خوب است باید ببینیم چه فعالیتی خاص انسان و منحصر به انسان است، چیزی که انسان را از همه موجودات دیگر متمایز می کند. چون دقت کنیم می بینیم که آنچه انسان را از دیگر حیوانات جدا می کند عقل است. همه حیوانات دیگر مثل انسان دارای اندامهایی برای حرکت، خوردن و ادراک هستند. اما تنها انسان است که علاوه بر همه ی اینها از عقل نیز برخوردار است. پس خیر انسان در بهره وری هرچه بیشتر از عقل است. ارسطو در رساله ی اخلاقیات خود می گوید فقط دولت است که می تواند به بهترین وجه زمینه ی لازم را برای به کار بردن نیروی عقلانی بشر ایجاد کند. واحدهای کوچکتر و پایین تر قادر به تأمین این نیاز نیستند. احتیاجات عالی بشر فقط در جامعه سیاسی یعنی جامعه ای که تنها وجه اقتصادی ندارد تأمین شدنی است. غایت عقلانی و اخلاقی بشر تنها متناسب با شئون بالاتر حیات یعنی حیات سیاسی ظرفیت رشد پیدا می کند. درست است که دولت برای انسان طبیعی است به همان وجهی که کندو برای زنبور عسل طبیعی است، اما تفاوت انسان و زنبور عسل این است که انسان دارای نیروی عقل نیز هست و انسانها برای قوانینی که بر آنها حاکم است باید با یکدیگر گفتگو و تبادل نظر کنند. اگر هدف دولت فقط فراهم کردن شرایط حیات اقتصادی بود جانوران و بردگان نیز می توانستند دولت تشکیل دهند. اگر دولتی در این حد باقی مانده باشد در واقع دولت نیست.

عقل عملی و عقل نظری

ارسطو دو نوع عقل را از هم متمایز می کند: عقل نظری و عقل عملی. هدف عقل نظری درک مسایل نظری است و موضوع عقل عملی عمل اخلاقی است. عقل عملی معیار گزینش های عقلانی را نشان می دهد. عقل نظری عقلی است ناب، اما عقل عملی برای تکامل خود نیازمند جامعه است. انسان دادگر باید در میان انسانهای دیگر باشد تا بتواند به دادگری عمل کند و آدم شجاع باید شجاعت خود را در جامعه بروز دهد. جامعه یا دولتشهر برای آن به وجود می آید که در آن ظرفیت زندگی عقلی انسان (در این مورد یعنی عقل عملی و فضیلت اخلاقی انسان) تکامل یابد و عمل کردن بر مبنای اصل حد وسط را امکان پذیر سازد.

اعتدال و قاعده حد وسط

ارسطو بر خلاف افلاطون که سیاست را در حوزه علوم نظری قرار می داد سیاست را در حوزه علوم عملی قرار می دهد. بنابراین نظامهای سیاسی مطلوب را نز با توجه به اصل عملی بودن طرح و بررسی می کند. اصول اخلاقی مورد نظر ارسطو نیز چنانکه خواهیم دید با صورت نظامهای مطلوب او همسویی دارد. یکی از اصول مناسب رفتار برای انسان عمل بر طبق قاعده ی حد وسط یا عمل به اعتدال است. اما قاعده حد وسط چگونه است؟ اگر از رفتارهای بکلی ناپسند که باید از آنها دوری کرد بگذریم (مثل دزدی، قتل...) در سایر مواردی که به گزینش در این دنیای تغییر و احتمال مربوط می شود بهترین قاعده قاعده اعتدال یا تبعیت از حد میانه است. مثلاً ما در یک سو ترس و در سوی دیگر جسارت را داریم. حد وسط ترس و جسارت شجاعت است. پس شجاعت امر پسندیده ای است. یا در یک سو خست را داریم و در سوی دیگرتبذیر را. حد وسط این دو کریم بودن است.
قاعده حد وسط ارسطو هیچ استدلال فلسفی ندارد. فضایل خوب را با اموزش نمی توان کسب کرد. اینها تنها در اثر عمل مکرر ملکه می شوند. عادت خوب با عمل خوب حاصل می شود.
اما چگونه می توان مردم را به رفتار خوب عادت داد؟ در اینجاست که از حوزه اخلاق به حوزه سیاست می رویم. شرایط رفتار خوب را باید دولت مردان و قانون گذاران برای مردم ایجاد کنند. آنها هستند که رفتار طبق فضیلت را باید نهادینه کنند. پرسش این است که خود دولتمردان و قانونگذاران فضیلت را از کجا کسب می کنندک افلاطون به این پرسش چنین پاسخ می داد که از طریق فعالیت نظری و عقلی یا فلسفه. جایگاه فیلسوف شاه با همین نکته گره خورده است. اما ارسطو می گوید باید یک دولتشهر خوب پدید آوریم تا شرایط را برای پرورش اعضاء خوب و با فضیلت فراهم شود.
منبع: کمال پولادی، تاریخ اندیشه سیاسی در غرب از سقراط تا ماکیاولّی (یونان باستان و سده های میانه)، تهران، نشر مرکز، چاپ اول 1382